الیسا جان الیسا جان ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

ماهک من ......

الیسا جونم 46 ماهگردت مبارککککککککککککک....

سلام به همه زندگیم  به دختر نازنینم ،الیسا جونم  46 ماهگردت مبارک مادر ... عزیزم دقیقا روز 24 خونه بودم که خاله یلدا تماس گرفت و گفت اگه برنامه ای نداری بیام پیشت و بعد از کارش اومد پیشمون و تا دیدیش گل از گلت شکفت و خیلیییییییی خوشحال شدی و کلی باهاش بازی کردی و تا میومد چیزی بخوره میومدی میگفتی خاله یلدا جونم بیا اتاقم یه سوپلایز دارم برات عزیزم بیا ... وای که با این شیرین زبونیت کی میتونه نیاد ... و قتی بابایی اومد دیدم کیک دستشه و منم گفتم صبر کن الیسا نبینه و بردمت تو اتاق و کیکو گذاشتیم تو یخچال و به خاله یلدا هم گفتم که برای شب بمونین و دور هم باشیم اونم قبول کردو به خاله لیلا هم گفت و همه دور هم بودیم عزیزم . ...
27 ارديبهشت 1393
1513 13 29 ادامه مطلب

شیرینم ....

سلاااااااااااااام به الیسای نازنینم ، به دختر شیرینم ، به همه دنیای خودم که عاشقونه میپرستمت  و شدی همه کسم و همه چیزم  و  هر روز داری بزرگتر و شیرین تر میشی دختر باهوشم  و من و بابایی از دیدنت کلی امید میگیریم و بعد بابایی میگه دیدی  الهام  ما هم به همه آرزوهامون  رسیدیم و با داشتن الیسا جان هیچی نمیخوام  ....  هر روز صبح بیدارت میکنم و صورت ماهتو میشورم و  موهای نازتو شونه میزنم و  با کمک هم  لباس انتخواب میکنیم  و هر چیزی رو الکی نمیپوشی و به ترکیب رنگهاشون دقت میکنی و میگی اینا که رنگاشون به هم نمیخوره  ، نه مامان  این نمیشه و خلاصه کلی میگردی ت...
22 ارديبهشت 1393

تو تمام آرزوهای منیییییییییییییییییی....

عزیز تر از جانم امشب شب آرزوهاست  و من بی اختیار اشک میریزم و از خدای خوبم فقط و فقط و فقط  سلامتی و شادی تو رو  میخواهم  دخترک شیرین زبون و مهربونم همین و بس فقط سلامتیییییییییییییی تو نازنینم   ...
12 ارديبهشت 1393

مامان الهام جونم امروز روز تو هستش .....

  الیسا جونم دختر مهربوووووووووووونم  چه هدیه ای میتونه زیباتر و قشنگ تر از این باشه که تو با دستهای کوچولو و مهربوووووونت نقاشی روز مادرو برام رنگ کنی و بهم هدیه بدی ؟؟؟؟؟؟      نه عزیزم هیچیییییییی نمیتونست انقدر خوشحالم کنه دخترم و با تمام وجودم دوسش دارم دختر شیرین زبونم  روز مادر تو مهدتون این نقاشی رو بهتون دادنو گفتن که رنگش کنید و بعد هم به مامانهاتون هدیه بدین وقتی اومدی من خونه نبودم واسه همین متوجه نشدم و بهد وقتی خواب بودی چشمم به این نقاشی افتادو اشک تو چشمام جمع شدو اومدم از سر تا پاتو بوسیدم و بوئیدم و همونجا از خدا سلامتی تو یکی یه دونمو ازش خواستم و بهش گفتم اگه رو...
4 ارديبهشت 1393
1